محل تبلیغات شما


نگاهی به فیلم فرانکوفونیا»


عباس کیارستمی دربخشی از مصاحبه ای که در روزهای بیماری منجر به مرگ ناباورانه اش، در فضای مجازیمنتشر شد، به این نکته اشاره داشت که ترجیح میدهد میان ماندن خود» و ماندنآثار»ش، ماندن خود را انتخاب کند. این پاسخ تأمل برانگیز، از پرسشی اساسی سخن میگوید که قدمت آن به آغاز تاریخ باز می گردد؛ کدام یک ارزشمندتر است؟ نفس وجودانسان یا آثاری که از او برجا می ماند؟ آیا می توان فردی چون کیارستمی را فارغ ازآثارش شناخت؟ یا به عبارت دیگر اگر کیارستمی را از آثاری که به او جایگاهی رفیع وشخصیتی ماندگار در جهان بخشیده، جدا کنیم، چه چیزی از او می ماند؟ این پرسش را میتوان درباره تمام بزرگان و مشاهیر تاریخ مطرح کرد.

الکساندرساکوروف، فیلمساز شهیر روس که همواره دلبسته تاریخ و فرهنگ و هنر بوده، در فیلماخیرش فرانکوفونیا/Francofonia» به این پرسش پاسخی روشن میدهد؛ همان قدر روشن که پیچیده و غریبنیز می نماید. برای برقراری یک ارتباط دیالکتیک با اثر و فهم و شناخت آن، می تواناز عنوان فیلم آغاز نمود. Francofonia از دو واژه France و Fonia ترکیب یافته. France / فرانسه که می توان آن را مهد هنر و تمدن نوین اروپای غربیدانست. Fonia به هنر کالیگرافی تزئینی اشاره دارد. به عبارتیترکیب این دو فرانکوفونیا/ Francofonia خوانشی از فرانسه به عنوان مهد هنر و تمدن ارائه میدهد.

ساکوروف پیش ازاین در شاهکار شگرف خود، کشتی روسی (2002)، با نمایش بازه گسترده ای ازتاریخ در دل موزه هرمیتاژ، ضمن ستایش از شکوه فرهنگ و هنر روسیه به عنوان مهد تمدناروپای شرقی، با کنار نهادن پوسته قدرتمندش به نقد شکنندگی و بیهودگی اش میپرداخت. و در این راه همراهی یک مرد فرانسوی عجیب و غریب با راوی سرگشته فیلمبیشتر بر این رابطه دیالکتیک میان خالق اثر و فرهنگ روسیه تأکید می ورزد. این بارساکوروف به سراغ موزه لوور و فرانسه رفته است. فونیا به معنای کالیگرافی تزئینی کهدر ترکیب عنوان فیلم وجود دارد، بطور تلویحی به همان شکنندگی و تزل پنهان در پشتظاهر چشم نواز فرهنگ و هنر فرانسه اشاره دارد.

فیلم فرانکوفونیااز سویی تلاش ساکوروف و دغدغه هایش را برای ساختن فیلمی درباره موزه لوور در خلالجنگ جهانی دوم نشان میدهد، و از سوی دیگر با نمایش داکیودرامایی که فیلمساز در حالساخت آن است، تلاش های مدیر موزه (آقای ژژار) و افسر آلمانی (کنت مترنیخ) را برایحفظ آثار موزه در هنگام تصرف فرانسه توسط آلمان نازی، به تصویر میکشد.

ساکوروف همچونآثار پیشینش و شاید بیش از همیشه، در این فیلم از صدا به عنوان عنصر غالب روایتبهره جسته است. در آغاز و پیش از آن که تصویر بر پرده نمایش نقش بندد، صداهای درهممکالمات تلفنی ساکوروف را می شنویم، که بر زمینه تیتراژ سیاه و سفید آغازین شنیدهمیشود. در این میان مکالمه تلفنی ساکوروف با دوستش که بر سطح اقیانوس اطلس در کشتیسوار است، مدام قطع و وصل میشود و گاه مغشوش به گوش میرسد. این صداهای درهم و مقطعنوعی پیش آگاهی نسبت به شکنندگی مذکور پنهان در پس ظاهر شکوهمند فرهنگ و تمدن، دراختیار مخاطب قرار میدهد. این اخلال در ارتباط کلامی، بر عدم امکان گفتگو در زمانهای اشاره دارد که گفتمان حاکم در آن جنگ و منطق خشونت است.

بلافاصله پس ازپایان تیتراژ آغازین، اولین تصاویری که مشاهده میشود، چهره های تولستوی و چخوفهستند. فیلمساز، گفتگوی خیالی را در باب همان پرسش آغازین مطلب در باب ارزشانسانیت و هنر با این دو نفر انجام میدهد، و در نهایت با نمایش خواب عمیق آنها دستاز تلاش بر میدارد و گفتگو را بی نتیجه می انگارد. اما همه اینها کافی نیست و باجمله قرن بیستم با به خواب رفتن پدران آغاز شد» شلیک نهایی را بر پیکره تمدن نوینغرب رها میکند.

ساکوروف پس ازبیان مقدمه ای که بر به خواب رفتن پدران و نابودی ارزش های اخلاقی نسل جدید تأکیدمی ورزد، به موزه لوور و تصرف فرانسه توسط قوای آلمان نازی در جنگ جهانی دوم میپردازد. فیلم از سندهای تصویری واقعی و مستند بهره میگیرد، اما مستند نیست و بیشترخوانش خیالی فیلمساز از مهمترین رویداد تاریخ معاصر است که نه از نظرگاه ت،بلکه از دریچه فرهنگ و هنر به این فاجعه انسانی قرن بیستم می نگرد. آن طور که خودراوی/ فیلمساز می گوید : بیایین تصور کنیم چه اتفاقاتی رخ داده». ساکوروف با اینسخن ضمن تاکید بر وجه خیالین روایت، در مقابل منتقدانی که واقعیت های تاریخی راملاک ارزیابی اثر قرار میدهند و احتمالا سازنده آن را به جعل تاریخ متهم می کنند،دست پیش می گیرد.

روایت در فیلمهایساکوروف نوعی سرگشتگی را می نمایاند که در فرانکوفونیا بیش از همیشه در صدای راوینمود یافته است. صحبتهای راوی گاه شکل واگویه به خود می گیرد، گاه حالت یک گفتگویخبری رسمی، و گاه صورت کنایه های نیشدار می یابد. اوج این کنایه ها را می توان دربرخوردش با شخصیتهای برجسته تاریخ مشاهده کرد. همان گونه که در مولوخ و تاروس، با نمایش ریشخندآمیز سستی و شکنندگی هیتلر و لنین، علاقه خود را در به چالش کشیدنرهبران بزرگ ی تاریخ نشان داده بود، در فرانکوفونیا روح ناپلئون را احضار کردهتا در میانه پرسه زنی هایش در موزه لوور، تالار افتخاراتش را یکسره به بوته نقد بکشد.به ویژه در صحنه درخشانی که ناپلئون را در کنار روح ماریان، دختر جوان (که انگاراز میان نقاشی های قرن هجده درآمده) مقابل تابلو مونالیزا می نشاند و در یک تضادکنایه آمیز شعار اساسی جمهوری فرانسه، آزادی، برابری، برادری را به سخره میگیرد. همان شعاری که بارها از سوی روح سرگردان ماریان مطرح میشود و راوی/ فیلمسازبا پوزخندی از کنار آن می گذرد. این شیوه تمسخر آمیز را در بازسازی صدای هیتلر هنگامورود به فرانسه و جستجوی او برای یافتن موزه لوور به اوج می رساند.

دوربین راوی درونتالارهای موزه پرسه میزند و تابلوها و مجسمه ها را از نظر می گذراند. روی تصاویرمکث میکند و مثل یک راهنمای موزه توضیحاتی درباره آثار میدهد. اما گویی مخاطب اوتصاویر منجمد شده در تاریخ و مجسمه های بی حرکت موزه است. راوی در سکوت به انتظارپاسخ شان می ماند. با لحن کنایی خود شکوه تاریخ و فرهنگ و هنر را زیر سوال میبردهمان گونه که ابراهیم بت شکن خاموشی و انفعال یک بت را به سخره گرفت. تابلوها در انبارهاو راهروها خاک می خورند و در سکوت انتظار مرگ میکشند. مثل "کشتی شکستگان" ژریکو که معادلبصری اش را در همان کشتی اسیر امواج طوفانی می بینیم. ما شکست خوردگان سرگردانهستیم. همان گونه که ژژار و مترنیخ نیز علیرغم تلاش های موفقیت آمیزشان در حفظ وانتقال آثار موزه لوور به مکانی امن، در پایان احساس میکنند. زمانی که در کمالآرامش در میان کودکان بازیگوش قدم میزنند و سیگار میکشند. در یک کافه جمع و جوردور یک میز می نشینند و از آینده خود حرف میزنند. درست همین جاست که راوی دوبارهحضور خود را به رخ میکشد و آن دو را به یک اتاق خلوت فرا میخواند. راوی که در طولفیلم با احضار روح ناپلئون، غرور و افتخار او را به ریشخند گرفته بود، اکنون باردیگر تلاش های ژژار و مترنیخ را بیهوده می انگارد و آینده آن دو را پیش چشمانشانبه تصویر میکشد؛ از پیشرفت و ترقی شان، از موقعیت ها و افتخاراتی که نصیبشان میشودو در پایان از مرگ می گوید. انتهای هر آنچه برایش جنگیده اند؛ انتهای زندگی. نگاههایشان را از راوی/دوربین گرفته و به زمین خیره شده اند. خاموش و مبهوت بر میخیزند و صحنه را ترک میکنند. درخشش حقیقت به طرز غریب و بی رحمانه ای بر آنهاتابیدن گرفته و مغمومشان می سازد. و  انتهای صحنه بر فقدان، خلاء، پوچی و نیستی دلالتمیکند. با نمایش دو صندلی خالی و آوازهایی در مرگ کودکان» گوستاو مالر که ناقوسمرگ را به صدا در می آورد.


کارائیب، ماهی مسیریاب و منطق واقعیت های ناسازگار

مرگ روی دیگر زندگی است

ناقوس مرگ برای که به صدا در می آید؟

موزه ,یک ,تاریخ ,راوی ,های ,ساکوروف ,را به ,که در ,و هنر ,فرهنگ و ,با نمایش

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

trodidanvir معماران قرآن کتاب مبین نظام صنفی کارهای کشاورزی استان زنجان Louise's blog Yen's blog inepsuso اطلاعات جامع زندگی نوشت های یک زن spoolasmouthrazz